صبر؛ باغی که در دل طوفان میروید
به نام خالق زیبایی
غنچهی صبر شکوفا شود از نور یقین
صبح امید رساند به دلِ شبزدهها
گاهی زندگی، مثل زمستانی طولانی میشود…
روزها پشت هم میآیند و میروند، بیهیچ نشانهای از بهار.
دلت میگیرد، از انتظار، از سکوت، از بیخبری.
اما درست همینجاست که خدا آرام در گوش دلت زمزمه میکند:
“صبور باش، هنوز داستان تو تمام نشده…”
صبر یعنی باور داشته باشی که زیر تمام این برفها،
دانهای از امید در خاک دل تو پنهان شده،
و روزی، روزی حتماً، جوانه خواهد زد.
صبر، تمرین دیدنِ رحمت خدا در دل سختیهاست.
یعنی بدانی پشت هر تأخیر، یک تدبیرِ لطیف نهفته است.
یکی از بزرگان گفته بود:
«الصبرُ مفتاحُ الفرجِ»
صبر، کلید گشایش است.
و چه درست؛ هر که صبر کرد، گشایشی دید،
چون خدا، دیر نمیدهد؛ بلکه به وقتِ بهتر میدهد.
پس اگر امشب دلت از سنگینیِ دنیا گرفته،
یادت باشد: هر غمی، زمانش را دارد.
شب میرود، صبح میرسد؛
و آنوقت، لبخند خدا را روی دلت حس خواهی کرد.