ایلیا

إِلَهِي وَ رَبِّي مَنْ لِي غَيْرُكَ.....
  • خانه 

برف و حرم، زیباترین روایت دلتنگی: وقتی مشهد، لباس سپید می‌پوشد و آغوش امام رضا (ع) گرم‌تر می‌شود!

05 دی 1404 توسط بتول منصوریان


 

سلام به همه شما زائران و دلتنگ‌های حرم! اگه تا حالا شانس اینو نداشتید که مشهد رو زیر بارش برف ببینید، باید بگم یکی از عاشقانه‌ترین مناظر دنیا رو از دست دادید. تصور کنید: هوا سرد، سکوت سنگین زمستون روی شهر نشسته، ولی قلب شما انگار کنار یک بخاری بزرگ و گرم نشسته. می‌دونید چرا؟ چون مشهدالرضا یک شهر نیست؛ یک کانون گرمه، حتی تو سردترین روزهای سال.

وقتی اولین دونه‌های برف آروم‌آروم شروع می‌کنن به باریدن و روی کاشی‌های صحن انقلاب می‌شینن، انگار همه چیز به احترام امام هشتم (ع) ساکت می‌شه. برف، یک جورهایی شبیه به ذات حرمه؛ پاک، سفید و پر از آرامش.

اوج ادبی (وصف حرم زیر برف)
برف که می‌آد، گویی طبیعت هم لباس احرام بر تن می‌کنه. سفیدی مطلق برف، انعکاسی از طهارت و پاکی وجودی است که سال‌هاست در این نقطه از خراسان آغوشش رو به روی خستگان باز کرده. دانه‌های برف، فرستادگان آسمانند که می‌آیند تا غبار دل‌های ما رو بشویند. زیر این حجم از سپیدی، گنبد طلایی امام رضا (ع) درخشش عجیبی پیدا می‌کنه. یک تضاد زیبا: طلای گرم و برف سرد. این تضاد، نمادی از حضور امام است که در اوج زمستان‌های زندگی، گرمای امید رو به دل ما می‌بخشه.

چه کسی جز ضامن آهو می‌تونه در این سرما، به قلب ما این‌قدر آرامش هدیه بده؟

مولانا چه زیبا حال و هوای زیارت رو وصف کرده که کاملاً با این حس و حال زمستونی سازگاره:

گفتم ای جان جهان، تا جهان بود، تو بودی.

من نبودم که جهان جز به تو پیدا نشود.

سایه‌ای بودم و خورشید جهان، جلوه‌ی تو.

این همه جلوه‌ی رخسار، تو را یار شود.
نتیجه‌گیری و پیام معنوی
در نهایت، برف مشهد فقط یک اتفاق طبیعی نیست؛ یک نشانه است. نشانه‌ای که می‌گه: حتی اگه زندگی‌ات مثل یک زمستان سخت و پر از سرما شد، همیشه یک پناهگاه گرم هست که می‌تونی بهش تکیه کنی. یک پنجره فولاد هست که گره‌های یخ‌بسته رو باز می‌کنه.

کافیه سرت رو بالا بگیری، سپیدی برف رو ببینی و زمزمه کنی: «سلام ای غریب الغربا!»؛ شک نکن، گرمای جواب سلامش، تمام تنت رو پر می‌کنه.

 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

بیا تا با هم خیس شویم: یک فنجان چای داغ و گفتگویی صمیمی با صدای نم‌نم باران

05 دی 1404 توسط بتول منصوریان

به نام خالق زیبایی

 


اگه مثل من، از اون دسته آدم‌هایی هستید که بوی خاک بارون‌خورده، می‌تونه تمام خستگی‌های جهان رو از تنتون دربیاره، پس این متن برای شما نوشته شده. الان، پشت پنجره، هوا یک جور خاصی دلبرانه است. قطره‌های بارون، آروم و بی‌صدا به شیشه می‌کوبن، انگار دارن با ما حرف می‌زنن. بیاید لحظه‌ای دنیای شلوغ رو رها کنیم و فقط گوش کنیم به این سمفونی آرامش‌بخش.

بارون فقط آب نیست؛ بارون یک معجزه است، یک مدیتیشن اجباری. هر قطره‌اش، یک پیام‌آور است که می‌گه: “نفس بکش! هنوز زندگی جریان داره، حتی اگه گاهی اوقات آسمونت ابری باشه.”

متن اصلی و اوج شاعرانه
باران، قصه رهایی است. قصه آن ابر خسته‌ای که آن‌قدر پُر شد، پُر از بغض و سنگینی، تا بالاخره تصمیم گرفت سبک شود. و چقدر زیباست این سبک شدن! تمام زشتی‌ها و غبارها را با خود می‌شوید و می‌برد. درخت‌ها، بعد از باران، سبزترند. شهر، تمیزتر است. و از همه مهم‌تر، روح ما، شفاف‌تر!

سهراب سپهری چقدر قشنگ می‌گوید:

چترها را باید بست.

زیر باران باید رفت.

فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد.
آره، باید چتر زندگی رو بست و به دل باران زد. باران به ما یاد می‌ده که برای رشد کردن، باید گاهی خیس شد. باید اجازه داد سختی‌ها و اندوه‌ها، ما رو بشورن تا دوباره از نو جوانه بزنیم. اینجاست که می‌فهمیم، هر قطره باران، نه یک اشک، بلکه یک بوسه آسمانی است بر صورت خسته زمین.

پس دفعه بعد که باران آمد، به جای پناه گرفتن، کفش‌های مورد علاقه‌تون رو بپوشید و قدم بزنید. حس کنید که چطور تمام سلول‌های وجودتون از این پاکی پر می‌شه. باران می‌آید تا بگوید: “زندگی، همیشه منتظر یک شروع دوباره است.”

 

 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

"ای آفتاب پشت ابرهای غم"

01 آذر 1404 توسط بتول منصوریان


 

“ای آفتاب پشت ابرهای غم!”

 

ای که آسمان در فراقت چهره در چادر کشید!

ای که ستارگان، از فرط شرمِ جفای خلق، از کرانه‌های افق گریختند!

آن بانویی که عرش، در پرتو نور قدمش به سجده افتاد،

امروز، پشت درِ خانه‌اش، بر زمینِ سردِ غربت افتاد.

 

چه کسی باور کند که “زهره"‌ی آسمانِ رسالت را،

در هجومِ شبِ یغما، از قفس بیرون کشیدند؟

چه کسی باور کند که شاخه‌ی “تین” را،

در همان مدینه‌ای که پدرش ساخت، با تبرِ ستم دریدند؟

 

دست‌های تو، ای فاطمه، که لاله‌های عطرآگینِ دعا بود،

بر درنگِ تاریخ، زخمِ تازیانه‌های نامردی خورد.

سینه‌ات، ای پرده‌دارِ حریمِ وحی،

در دفاع از علی، نشانِ نیزه‌ی غداران شد.

 

آه… که چگونه بگویم:

“مادر” را، میانِ دیوار و در، فشردند؟

و آن ناله‌ی غمگین، که از حلقومِ ملائک برمی‌خاست،

در کوچه‌های مدینه گم شد…

 

اما ای فاطمه!

این اشک‌های تو نبود که بر زمین ریخت؛

این دریای عدالت بود که برای همیشه در تاریخ جاری شد.

این پیکرِ نحیف تو نبود که شکست؛

این بنیانِ ظلم بود که در هم شکست.

 

تو رفتی…

اما هر قطره از خونِ پاکت،

خورشیدی شد در سحرگاهانِ تاریخ،

تا راه را به منکرهای حقیقت نشان دهد.

 

درود خدا بر تو ای فاطمه!

که شهادتت، بزرگ‌ترین قصیده‌ی عشق برای آزادگان جهان شد.

 

«لَعَنَ اللهُ قَاتِلِیکِ وَ ضَارِبیِکِ و ظَالِمِیکِ وَ غَاصِبی حَقِّکِ یا مَولاتِی یا فاطِمَةَ الزَّهراء»

 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

سلام بر تو، ای دخترِ آفتاب!

01 آذر 1404 توسط بتول منصوریان

 

سلام بر تو، ای کوثرِ بی‌کرانِ رسالت!

سلام بر تو، ای زهرا، که زهرِ جفا چشیدی و لب نگشودی.

تو را که “ام‌ابیها” خواندند،

امروز، دیوارِ خانه‌ات را بر پیکرِ بی‌پناهَت کوبیدند.

 

چگونه بگویم که قناریِ باغِ نبوت،

در آتشِ حسد و کینِ جهان سوخت؟

چگونه بگویم که مهتابِ شب‌های مدینه،

پشتِ ابرهای غم و ستم، برای همیشه محو شد؟

 

ای مادرِ پاره‌ی تنِ رسولِ خدا!

ای که داغِ پدر، زخمِ یتیمی و تازیانه‌ی غربت،

همه را یکجا بر جانِ نحیفت تحمیل کردند.

درود خدا بر روحِ مطهرَت، که جهان را به تابِ آمدنِ این مصیبت‌ها آموخت.

 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

ایلیا

من شکایت دارم… از آن ها که نمی فهمند چادر مشکی من یادگار مادرم زهراست از آن ها که به سخره می گیرند قـداسـتِ حجابِ مادرم را ؛ چـــــرا نمی فهمی؟ این تکه پارچه ی مشکی، از هر جنسی که باشد حـــُرمــت دارد !

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • سیره پیشوایان
    • شهادت حضرت رقیه (س)
    • شهادت امام رضا (ع)
    • امام مهدی عج
    • حضرت محمد (ص)
    • امام جعفر صادق (ع)
  • حجاب
  • جامانده‌ ی قافله
  • آیت الله خامنه‌ ای (حفظه‌ الله)
  • شهید حاج‌ قاسم سلیمانی
  • حکایت
  • چرا ائمه #قیام نمیکردند؟ چرا #امام_زمان(عج) ظهور نمیکند؟
  • ولادت‌
  • شهادت
  • شهدای شیراز _شاهچراغ
  • دروغگویی
  • اشعار
  • زندگی نامه
    • زندگی نامه
  • دعا
  • ختم انعام
  • نماز
  • سیره
  • زیارت
  • صبر
  • امام رضا ع
  • روستا
  • عید
  • ایستادگی ملت ایران
  • طبیعت
  • طبیعت
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس