"ای آفتاب پشت ابرهای غم"
“ای آفتاب پشت ابرهای غم!”
ای که آسمان در فراقت چهره در چادر کشید!
ای که ستارگان، از فرط شرمِ جفای خلق، از کرانههای افق گریختند!
آن بانویی که عرش، در پرتو نور قدمش به سجده افتاد،
امروز، پشت درِ خانهاش، بر زمینِ سردِ غربت افتاد.
چه کسی باور کند که “زهره"ی آسمانِ رسالت را،
در هجومِ شبِ یغما، از قفس بیرون کشیدند؟
چه کسی باور کند که شاخهی “تین” را،
در همان مدینهای که پدرش ساخت، با تبرِ ستم دریدند؟
دستهای تو، ای فاطمه، که لالههای عطرآگینِ دعا بود،
بر درنگِ تاریخ، زخمِ تازیانههای نامردی خورد.
سینهات، ای پردهدارِ حریمِ وحی،
در دفاع از علی، نشانِ نیزهی غداران شد.
آه… که چگونه بگویم:
“مادر” را، میانِ دیوار و در، فشردند؟
و آن نالهی غمگین، که از حلقومِ ملائک برمیخاست،
در کوچههای مدینه گم شد…
اما ای فاطمه!
این اشکهای تو نبود که بر زمین ریخت؛
این دریای عدالت بود که برای همیشه در تاریخ جاری شد.
این پیکرِ نحیف تو نبود که شکست؛
این بنیانِ ظلم بود که در هم شکست.
تو رفتی…
اما هر قطره از خونِ پاکت،
خورشیدی شد در سحرگاهانِ تاریخ،
تا راه را به منکرهای حقیقت نشان دهد.
درود خدا بر تو ای فاطمه!
که شهادتت، بزرگترین قصیدهی عشق برای آزادگان جهان شد.
«لَعَنَ اللهُ قَاتِلِیکِ وَ ضَارِبیِکِ و ظَالِمِیکِ وَ غَاصِبی حَقِّکِ یا مَولاتِی یا فاطِمَةَ الزَّهراء»

