ایلیا

إِلَهِي وَ رَبِّي مَنْ لِي غَيْرُكَ.....
  • خانه

"ای آفتاب پشت ابرهای غم"

01 آذر 1404 توسط بتول منصوریان


 

“ای آفتاب پشت ابرهای غم!”

 

ای که آسمان در فراقت چهره در چادر کشید!

ای که ستارگان، از فرط شرمِ جفای خلق، از کرانه‌های افق گریختند!

آن بانویی که عرش، در پرتو نور قدمش به سجده افتاد،

امروز، پشت درِ خانه‌اش، بر زمینِ سردِ غربت افتاد.

 

چه کسی باور کند که “زهره"‌ی آسمانِ رسالت را،

در هجومِ شبِ یغما، از قفس بیرون کشیدند؟

چه کسی باور کند که شاخه‌ی “تین” را،

در همان مدینه‌ای که پدرش ساخت، با تبرِ ستم دریدند؟

 

دست‌های تو، ای فاطمه، که لاله‌های عطرآگینِ دعا بود،

بر درنگِ تاریخ، زخمِ تازیانه‌های نامردی خورد.

سینه‌ات، ای پرده‌دارِ حریمِ وحی،

در دفاع از علی، نشانِ نیزه‌ی غداران شد.

 

آه… که چگونه بگویم:

“مادر” را، میانِ دیوار و در، فشردند؟

و آن ناله‌ی غمگین، که از حلقومِ ملائک برمی‌خاست،

در کوچه‌های مدینه گم شد…

 

اما ای فاطمه!

این اشک‌های تو نبود که بر زمین ریخت؛

این دریای عدالت بود که برای همیشه در تاریخ جاری شد.

این پیکرِ نحیف تو نبود که شکست؛

این بنیانِ ظلم بود که در هم شکست.

 

تو رفتی…

اما هر قطره از خونِ پاکت،

خورشیدی شد در سحرگاهانِ تاریخ،

تا راه را به منکرهای حقیقت نشان دهد.

 

درود خدا بر تو ای فاطمه!

که شهادتت، بزرگ‌ترین قصیده‌ی عشق برای آزادگان جهان شد.

 

«لَعَنَ اللهُ قَاتِلِیکِ وَ ضَارِبیِکِ و ظَالِمِیکِ وَ غَاصِبی حَقِّکِ یا مَولاتِی یا فاطِمَةَ الزَّهراء»

 نظر دهید »

سلام بر تو، ای دخترِ آفتاب!

01 آذر 1404 توسط بتول منصوریان

 

سلام بر تو، ای کوثرِ بی‌کرانِ رسالت!

سلام بر تو، ای زهرا، که زهرِ جفا چشیدی و لب نگشودی.

تو را که “ام‌ابیها” خواندند،

امروز، دیوارِ خانه‌ات را بر پیکرِ بی‌پناهَت کوبیدند.

 

چگونه بگویم که قناریِ باغِ نبوت،

در آتشِ حسد و کینِ جهان سوخت؟

چگونه بگویم که مهتابِ شب‌های مدینه،

پشتِ ابرهای غم و ستم، برای همیشه محو شد؟

 

ای مادرِ پاره‌ی تنِ رسولِ خدا!

ای که داغِ پدر، زخمِ یتیمی و تازیانه‌ی غربت،

همه را یکجا بر جانِ نحیفت تحمیل کردند.

درود خدا بر روحِ مطهرَت، که جهان را به تابِ آمدنِ این مصیبت‌ها آموخت.

 نظر دهید »

ای آسمان صبر

01 آذر 1404 توسط بتول منصوریان

ای آسمانِ صبر، بر این زمین ببار!

گلبرگِ یاسِ کویِ رسولِ خدا شکست.

آن شاخسارِ عصمت، که سایه‌اش جهان بود،

در باغِ وحی، بی‌رخِ یار، تنها نشست.

 

دردا که ماهِ مدینه، در غربتِ فراق،

بر سینه‌ای پر از غمِ یتیمان جهان سوخت.

آتش زدند بر درِ خانه‌ات، ای کوثرِ رحمت!

و تو، پشتِ در، برای پدر، اشکِ فراق ریخت.

 

شهادتت نه یک رویداد، که یک ابدیت است؛

درسِ مقاومت در برابرِ ستم، تا قیامت است.

ای فاطمه! شکوهِ سکوتِ تو، از هر فریادی بلندتر است.

سلام و درود خدا بر تو، ای الگوی جاودانِ صبر و استقامت.

 

شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها بر تمامی شیعیان تسلیت باد

 نظر دهید »

"اربعین: سفر عشق به کربلا"

23 تیر 1404 توسط بتول منصوریان

دل را به قافله‌ی عاشقان بسپار، جایی که اربعین، بوی عشق را در رگ‌های زمان جاری می‌کند. اینجا، هر قدم، سفری است به اعماق دل، هر نگاه، دعوتی است به سوی نور. گویی آسمان و زمین، در این مسیر به هم می‌رسند، تا قصه‌ی عشق حسین(ع) را دوباره بازگو کنند.

 

چشمانت را ببند و تصور کن… خود را در میان خیل عظیم عاشقان، در این دریای بی‌کران انسانی. هر گام، ضربان قلبی است که برای حسین(ع) می‌تپد. هر نفس، آهی است که از دل‌های شکسته برمی‌آید. اینجا، همه یک صدا، یک هدف، یک عشق دارند: رسیدن به کربلا، لمس خاک مقدس، و زمزمه‌ی نام حسین(ع).

 

در این راه، نه خستگی معنا دارد، نه دوری. دل‌ها، با شوق دیدار، بال و پر می‌گیرند و جان‌ها، با امید وصال، تازه می‌شوند. هر قدم، پلی است به سوی آرامش، هر اشک، دریچه‌ای است به سوی آسمان.

 

در این سفر روحانی، خود را گم می‌کنی، تا در حسین(ع) پیدا شوی. در این پیاده‌روی مقدس، قلب‌ها به هم نزدیک‌تر می‌شوند، دست‌ها به هم گره می‌خورند، و لب‌ها به ذکر حسین(ع) باز می‌شوند. اینجا، همه مهمان حسین(ع) هستند، و حسین(ع)، میزبان همه‌ی دل‌های شکسته.

 

وقتی به کربلا می‌رسی، گویی به خانه‌ی خود بازگشته‌ای. گنبد طلایی، چون خورشیدی درخشان، چشمانت را نوازش می‌دهد. دلت آرام می‌گیرد، روحت پرواز می‌کند، و عشقت به حسین(ع)، بی‌نهایت می‌شود.

 

آه… چه شور و حالی دارد این زیارت، چه عطر و بویی دارد این خاک، چه عشقی دارد این راه! اربعین، قصه‌ی جاودانه‌ی عشق حسین(ع) است، و تو، یکی از شاهدان این عشق.

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • 7
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

ایلیا

من شکایت دارم… از آن ها که نمی فهمند چادر مشکی من یادگار مادرم زهراست از آن ها که به سخره می گیرند قـداسـتِ حجابِ مادرم را ؛ چـــــرا نمی فهمی؟ این تکه پارچه ی مشکی، از هر جنسی که باشد حـــُرمــت دارد !

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • سیره پیشوایان
    • شهادت حضرت رقیه (س)
    • شهادت امام رضا (ع)
    • امام مهدی عج
    • حضرت محمد (ص)
    • امام جعفر صادق (ع)
  • حجاب
  • جامانده‌ ی قافله
  • آیت الله خامنه‌ ای (حفظه‌ الله)
  • شهید حاج‌ قاسم سلیمانی
  • حکایت
  • چرا ائمه #قیام نمیکردند؟ چرا #امام_زمان(عج) ظهور نمیکند؟
  • ولادت‌
  • شهادت
  • شهدای شیراز _شاهچراغ
  • دروغگویی
  • اشعار
  • زندگی نامه
    • زندگی نامه
  • دعا
  • ختم انعام
  • نماز
  • سیره
  • زیارت
  • صبر
  • امام رضا ع
  • روستا
  • عید
  • ایستادگی ملت ایران
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس